بازی بلادبورن، قسمت بیست و سه (Bloodborne): میکولاش دیوانه ترین غول بازی

در این قسمت با یکی از دیوانه ترین شخصیت های تمام بازی ها و جذاب ترین شخصیت بلادبورن از نظر من آشنا می شویم. میکولاش یکی از اولین افرادیست که به همراه لاورنس از مدرسه ی برگنورث جدا شد و به طور مستقل مدرسه ی منسیس را ایجاد کرد. اما به صورت پنهانی و به دور از چشم لاورنس و شکارچیان کلیسا، او به دنبال تبدیل شدن به یکی از خدایان است. از این رو کابوسی که الان در آن قرار داریم را به وجود آورده است که از طریق آن با خدایان بزرگ ارتباط برقرار کند. جالبی قضیه در این است که بدن او سال هاست که پوسیده است (اگر به یاد داشته باشید با دست زدن به بدن او وارد لکچر بیلدینگ شدیم) و تنها در رویاست که وجود دارد. در این قسمت با خاصیت عجیبی از رویاها آشنا می شویم: اگر کسی در رویا بمیرد به طور کامل حافظه اش را از دست می دهد و در واقعیت بیدار میشود گویا هیچ چیز در رویا مشاهده نکرده است. هرچند چون سال هاست که بدن میکولاش پوسیده است در صورت مرگش در رویا به طور کامل میمیرد و در واقعیت بیدار نمیشود. پس از کشتن میکولاش به طبقه ی بالای کابوس میرویم تا با موجوداتی که شبیه سایه های یارنام هستند و خوک های چندش آور بجنگیم.

کاربر
ثبت دیدگاه